آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

اولین قدم هایت مبارک

سلام زندگی مامان نمیدونی چقدرخوشحالم  بزار از اولش بگم هفته ی گذشته از آتلیه سها نوبت گرفتم واسه عکس های یک سالگیت   چهارشنبه یعنی دیروز هم مرخصی بودم هم حالم خوب نبودازاین ویروس های لعنتی سردرد وحشتناک   د  لیچه هم کار داشتم تا10:30      خواب بودیم بعدنیوشاهم بیدارشد اومد خونه ی ما3تایی صبحانه بربری و شکلات صبحانه خوردیم بعدش خونه رو جمع کردم چندجاهم کارداشتم رفتیم ناهارهم با عزیزجون و خاله ندا ماکارانی خوردیم  وسایلت رو حاضرکردم بابایت اومد با نیوشاوعمه زیبا ودخترش صبا رفتیم آتلیه آخه واسه توناهم وقت گرفته بودم کلا ازصبح روز خوبی بود چندتا عکس اول رو ک...
22 دی 1391

شیطنت های1سالگی

وووووووروووجک مامان اومدم از شیطنت ها به روایت تصویز بگم خیلی بلا شدی قدت میرسه به میزآرایش وهرچی به دستت بیادورمیداری ومن صبح بایدبگردم دنبالش چندشب پیش دیدم واسه چنددقیقه هیچ صدایی ازت نمیادوخبری هم ازت نیست دیدم بللللللللللللللللللللللللللللللللله رژ لب رو کردی تو دهنت و چه خوشمزه میخوری دلم نیومدعکس نندازم تازه وقتی ازت گرفتم کلی هم غرغرکردی و دنبالم4دست و پا میومدی که بگیریش. عکس های شیرین کاری هات در ادامه مطالب.... یه نیم ساعتی داشتم دندون هات ولب و دستت رو میشستم مگه پاک میشدحالابخوام برم مهمونی نرسیده پریده از روی لبم هاااااااااااااا   وقتی آمیتیس توی خونه گم میشه وهرچی صداش میکنم جیکش درنمیاد نمیدونم ا...
22 دی 1391

چکاب 12ماهگی

آمیتیس مامانی میخوام ازچکاب12ماهگیت بنویسم البته باکلی تاخیر عسلم وزن  : 9650          قد   :76 خانم دکترگفت قدت نسبت به تولدت خیلی خوبه حتی بیشترازنموداروزنت نرمال گفت دیگه از غدای خانواده میتونی بخوری و از این به بعد2ماه1بارببرمت واسه چکاب. نفسم مامانی اصلاوقت نداره حتی رشدت وحرکاتت رو آخرین نفرممکه میفهمم منوببخش  زندگیم چندروزپیش دیدم2تا دندون دیگه هم درآوردی مبارک باشه مامانی احوالات 12ماهگی: *واکسنت اصلا اذیتت نکردولی من مرخصی گرفتم تاحواسم بهت باشه کاش همه ی واکسن ها مثل این بود. *دستت رومیگیری به آدم دیوار میز یا هرچیزدیگه و چندقدم میری جلو ولی خیلی میتر...
22 دی 1391

هدیه های تولدآمیتیس

سلام زندگی مامان منوببخش بازم دیراومدم ممنونم از دوست های خوبمون که لطف دارن و تندتندبه ماسرمیزنن اول بگم چرابازم دیراومدم چون هنوزمشکل سیستم داریم خسته وکوفته از شرکت میرم درخونه مادرشوهرم یعنی مامان بزرگ عسلم آمیتیس رو برمیدارم میرم خونه میشه5:30اگه جای پارک نباشه چون پارکینگ نداریم 6میریم خونه واسه اینکه30تومان جریمه نشیم میشینیم توماشین تا جاپیداشه ممنونم ازمعصومه همکارودوست خوبم کمکم میکنه خلاصه تا یه شام درست کنم وبهم ریختگی دیشب خونه رو جمع کنم شده9 بابایت میادشام بخوریم وساک شماروواسه فرداحاضرکنمو بریم واسه عمللیات خوابوندنت شده1-1:30 خدااااااااااااایش دیگه نای تو اینترنت رفتن ندارم یعنی بیهوش میشم ازخواب وتقریبا2بارم تا صبح واسه شیر...
22 دی 1391

تولد تولد تولدت مبااااااااااااااااااااارک

ما منتظرصبح شب یلدا ایم                      دستی به دعا تا فرج فردا ایم سلام عشقم سلام زندگی مامان سلام حاصل عشقمون خدایاشکرت خدا یا ممنونم هرچندباورم نمیشه گذر عمر به این سرعت رو خدا واسه همه چی ازت ممنونم. آمیتیس عزیزم منت برسرتقویم گداشتی زمستان را خجالت زده کردی  یلدا را چشم  انتظار و دی را سرافراز کردی و عدد1 را خوش یمن کردی و امشب را بهتریت و مقدس ترین شب سال نمودی وشدی فرشته ی کوچک و زیبای من و بابت. تولدت مبارک عروسکم پارسال 1 دی 1390 در بیمارستان فرمانیه  فرشته ی کوچکم آمیتیس زم...
3 دی 1391

شب یلدا وتولد اما جایت خالی است

باباجونم بابای خوبم چقدرزود گذشت ولی هنوز چشم هایم برایت می بارد هنوز فکرنبودنت نفس رو به شمارش درمیاره هنوزم سخته باورش 1سال گذشت از شب یلدایی که بوسیدمت و دعای خیرت رو بدرقه ام کردی تا صبح فرشته ی کوچکم را به دنیا بیارم جایت خالیه خیلی هروقت یادت میکنم آسمان می بارد نمیدانستم حتی لمس خیالت هم وضو میخواهد.دلتنگتم خیلی. برای دلتنگی ام چاره ای ندارم جز یادو خاطراتت و فاتحه ای.
1 دی 1391

اولین تبریک و اولین هدیه تولد

سلام عسل خانومم  از اونجایی که ماهنوز مشکل سیستم داریم و دیربه دیر میام وبلاگتو آپ میکنم خاله سارا مارو سورپرایز کردن و تو وبلاگ کیان عسله تولدت رو تبریک گفتن و واسم ایمیل هم کرده مرسی سارای عزیزم ممنونم کیان عسلم و شادی دوست خوب و همکارم (شادی عزیزی)لطف کردن و واست یه بلوز شلوار خیلی خوشگل خریده مرسی شادی جونم. عکس هاش در ادامه مطالب مرسی ساراجونم ...
1 دی 1391

11ماهگی با تاخیر

سلام دنیای مامان سلام زندگی مامان الهی قربونت بشم که با بودنت زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای پیداکرد اولا عذرخواهی بابت این وقفه ی طولانی هتوزم سیستم ندارم الان با لب تاب خاله ندا کانکت شدم تو اتاق درم بستم عزیزجون و شما تو حال هستید واسه اینکه عزیز زیاد اذیت نشه باید زودی برم. توی 11ماهگی عسلم وزن     9300     قد    74   خداروشکرخوب بود از احوالات عسلم دندون  3تا بالا2تا پایین  -  به من میگی در (یعنی سحر) به بابایت میگی ددید(یعنی جمشید)آخ که چقده خوردنی میشی وقتی صدامون میکنی مامان بزرگ ها هم 2تاشون ماما  هستن -به نیوشا میگی آج(یعنی آجی...
1 دی 1391

محرم و نذری

دختر گل مامان دیگه داری خانومی میشی واسه خودت اصلا  باورم نمیشه به این زودی داری بزرگ میشی لحظه ها مثل باد میگذره نفسم مامان مارال روز تاسوعا نذری داشت قیمه  انشالله نذرش قبول باشه باباجمشیدت هم مسولیت سرخ کردن سیب زمینی ها رو داشت ماهم بی نصیب نبودیم پوست کندن و خورد کردنش سهم ما و عمه زیبا و زن عموزهرات بود اینم عکسش. بقیه عکس ها در ادامه مطالب عمه زیبا وصبا   من و آمیتیس و بابای آشپز اینم واسه همون روزه دخترم داره لی لی لی لی حوضک میگه البته حرف نمیزنه اداشو در میاره این عکس واسه روز عاشورابود خیلی اتفاقی الهه و امیرمهدی رو دم امام زاده دیدیم خیلی دلم تنگ شده بود واسشون و از فرصت استفاده ک...
1 دی 1391

چندشاهکاردیگه از خاله ندا

سلام  آمیتیس عسلم دخمله نازم مامانی  عاشقته دختر نانازم خاله ندا خیلی دوستت داره دیگه دارم شرمنده میشم تند و تند واست لباس  های خوشگل میبافه فقط کافیه یه مدل رو یه جا ببینه و ما هم بگیم چه قشنگه  فردا صبح تحویل میده انقدر تند تند میبافه دستش درد گرفته مرسی آجی جونم واقعا حیفم اومد عکسشرو نزارم بزرگ بشی ببینی .بنده هم هنری ندارم بخوام تقدیم نیوشاکنم ااینم عکس هاش خیلی دوستشون دارم شال و کلاه و پاپوش اینم یه کت نیم تنه چون کامواش موهرو براقه مدلش تو عکس معلوم  نیست جولوش حلالی شکله مرسی خاله نداااااااااااااااااااااااااااااااااااجوووووووووووووووووووووووووووون ...
1 دی 1391